اما یه فیلم، بیسروصدا اکران شد و تونست نسبتاً زیرپوستی بمونه – یعنی «نفرینشدگان» (The Damned). با امتیاز 91٪ تو راتن تومیتوز، این فیلم ثابت کرده که خیلی بیشتر از اینا لیاقت توجه مخاطبای عادی رو داره، و حالا که روی هولو برای استریم اومده، این امکان هم بیشتر شده. داستان فیلم تو یه بندر ماهیگیری دورافتاده قرن نوزدهمی، لب مرز دایره قطب شمال اتفاق میفته. «نفرینشدگان» یه کندوکاو بیرحمانه در مورد بقا، غمه، و تاوانیه که باید بابت تصمیمای غیرممکنی که گرفتیم و حالا گریبانگیرمون شدن، بپردازیم. فیلم، وحشت اولیه ترسناک فولکلور رو با فروپاشی روانی تدریجی و فراگیر شخصیتهاش ترکیب میکنه، یه جور فیلمیه که تا مغز استخون آدم یخ میزنه، و هر طرفدار پروپاقرص ترسناکی باید ببینتش.
تو دلِ «نفرینشدگان» یه سوال اساسی و تکاندهنده وجود داره: برای زنده نگه داشتن آدمهات تا کجا پیش میری؟ داستان «نفرینشدگان» حول محور اِوا (اودسا یانگ) میچرخه، یه بیوه جوون که با بیمیلی داره خدمه شوهر مرحومش رو رهبری میکنه. با نزدیک شدن زمستون، اوا باید هر کاری از دستش برمیاد بکنه تا خدمه کوچیکش رو زنده نگه داره؛ اونا دارن با انزوا و گرسنگی دست و پنجه نرم میکنن و امیدشون به بقا هر روز کمتر میشه. وقتی یه کشتی دیگه نزدیک ساحل غرق میشه، چند تا بازمانده درخواست کمک میکنن، که اوا رو جلوی یه انتخاب غیرممکن قرار میده – اینکه نجاتشون بده یا نه. اون در نهایت تصمیم میگیره بازماندهها رو نجات نده چون نه غذای کافی داره نه سرپناهی که بتونه کمک واقعی بهشون بکنه – و نجات دادن خدمه غریبه میتونه به قیمت نابودی آدمای خودش تموم بشه.
ژانر ترسناک معمولاً روی یه لحظه – یا انتخاب – خاص اینجوری مثل «نفرینشدگان» مانور نمیده. نه قتلی تو کاره، نه جنگیری یا نفرینی، و شاید حتی هیولایی هم تو جنگل کمین نکرده باشه که منتظر قربانی بعدیش باشه. به جاش، فقط یه فرده که سعی میکنه بین بد و بدتر انتخاب کنه، اونم تو یه سناریوی بیرحم و یه محیط خشن. همین یه انتخاب غیرقابل تصور، فضای کلی بقیه فیلم رو مشخص میکنه. ترس واقعی تو «نفرینشدگان» از یه تهدید بیرونی نمیاد – بلکه از عذاب وجدانی نشأت میگیره که بعد از تصمیم اوا برای روی برگردوندن از نیازمندا، تو وجود خودش و خدمهاش شروع به چرکین شدن میکنه. نیازی به یه هیولای رو راست نیست – وحشت تو قلب خودشون جا خوش کرده.
یه کلمه هست که میتونه به خوبی حال و هوای «نفرینشدگان» رو خلاصه کنه: پرتنش. کارگردان، توردور پالسون، فیلمی ساخته که هیچوقت تو روایتش عجله نمیکنه – تنش به آرامی و طی صحنههای طولانی و ساکت ایجاد میشه، جایی که یه نگاه یا یه سکوت طولانی، حرف بیشتری از یه جیغ برای گفتن داره. وقتی هم که پای عناصر ماوراء طبیعی به فیلم باز میشه، اونا هم به همون اندازه بقیه فیلم ساکت و آرومن. با الهام از افسانههای اسکاندیناوی، دراوگر – یه جنگجوی نامیرا که با نفرت به قبرش زنجیر شده – نه به عنوان یه شخصیت منفی از تاریکی بیرون میاد، بلکه مثل یه درک تدریجی و خزندهی عذاب وجدان ظاهر میشه. با اینکه ترسی که دراوگر ایجاد میکنه واقعیه، چیزی که معلوم نیست اینه که آیا خود دراوگر واقعاً وجود داره، یا فقط تجلی اون مارپیچ روانیایه که خدمه به خاطر عذاب وجدانشون تحمل میکنن.
مرز بین توهم و تسخیرشدگی تو کل مدت زمان «نفرینشدگان» نامشخص باقی میمونه، ابهامی که باعث میشه وحشت فیلم تاثیرگذارتر باشه. یا اوا و خدمهاش دارن به خاطر تصمیمی که گرفته به طور ماورایی مجازات میشن، یا ذهنشون داره زیر بار سنگین این تصمیم از هم میپاشه – هر دو گزینه به نوبه خودشون ترسناکن، و حقیقت هرچی که باشه، عواقبش به همون اندازه واقعیه.
یانگ در نقش اوا، خویشتنداری قابل توجهی تو بازیش نشون میده که با خود روایت فیلم همخونی داره – اون که دائماً نقاب خویشتنداری به چهره داره، به زیبایی دلشکستگی، قدرت، و آسیبپذیری واقعی رو از طریق حالات ظریف چهره و دیالوگهای آروم منتقل میکنه. اون نه بیباکه، نه هیولا، فقط یه زن تراژیکه که سعی میکنه دنیای اطرافش رو که مثل یخ داره ترک میخوره، کنار هم نگه داره. کنار اون، بقیه بازیگرا هم ازش الگو میگیرن و بازیهای واقعگرایانهای ارائه میدن که نشون میده چطور آسیب روحی میتونه به شکلهای کوچیک و تقریباً نامحسوس روی ما تأثیر بذاره: یه لرزش تو صدا، امتناع کامل از حرف زدن، یا نگاهی که فقط یه ثانیه بیشتر طول میکشه، اغلب نشون میده که چطور خدمه دارن از درون توسط عذاب وجدان خودشون بلعیده میشن.
با اینکه سال 2024 یه منوی خوشمزه از فیلمای ترسناک ارائه میده، «نفرینشدگان» به خاطر کارایی که انتخاب میکنه انجام نده، متمایز میشه. برای رسوندن پیامش به خون و خونریزی یا پیچیدهنمایی (ژستهای روشنفکرانه) تکیه نمیکنه، بلکه روی ساختن یه کابوس تدریجی تمرکز میکنه که ریشه تو احساسات واقعی انسانی داره. فیلم در نهایت در مورد اینه که آدما وقتی دنیا هیچ انتخاب خوبی جلو پاشون نمیذاره چی کار میکنن، و عواقب عذاب وجدان، حتی وقتی که بقای خودمون باعث این حس میشه. با اینکه شاید طبیعی باشه که به «نفرینشدگان» سطحی نگاه کنیم و فکر کنیم هیولا از دریا یا از قبر کسی که به خاطر انتخاب یکی دیگه مرده بیرون میاد، روایتش یه چیز خیلی عمیقتر رو مطرح میکنه – هیولا کسیه که میتونه بعد از رها کردن دیگران به حال خودشون تا بمیرن، با خیال راحت به کابین گرم و نرمش برگرده.